loading...

طلوع من

کلبه کوچولوی من

بازدید : 587
پنجشنبه 3 ارديبهشت 1399 زمان : 2:37
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

طلوع من

این داستان: نیمه پُرِ لیوان!

کرونا و به تبعش زدنِ ماسک باعث شده این روزها خیلی راحت بتونم تو خیابون لبخند بزنم و با دیدن سوژه‌های خنده دار دیگه جلوی خندم رو نگیرم. اگه حرفی مخالف عقیدم بشنوم خیلی راحت دهن کجی کنم بدون اینکه مخاطبم متوجه بشه. اگه خجالت کشیدم نگران گُل انداختن لُپام نشم. دیگه دنبال قایم کردن جوشای صورتم نباشم. اگه فرصت مسواک نبود با خیال آسوده برم بیرون!

کرونا و به تبعش زدنِ ماسک باعث شده این روزها از طریق چشمها ارتباط برقرار کنم. با چشمهام لبخند بزنم. تلاش کنم منظورم رو با حالت چشمهام منتقل کنم. احساس طرف مقابل رو از چشمهاش بفهمم. دارم تمرین میکنم زبان چشمها رو یاد بگیرم.

پ.ن: میرم بیرون چون شاغلم!

عنوان: فریدون مشیری

بازدید : 734
پنجشنبه 3 ارديبهشت 1399 زمان : 2:37
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

طلوع من

- فراموشش کردی؟

+ من آره اما...

بازدید : 559
پنجشنبه 3 ارديبهشت 1399 زمان : 2:37
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

طلوع من

دیشب ساعت یکِ شب یه پیام برام اومد. با خودم گفتم این وقت شب کیه که

پیام داده! و کسی نبود جز همون همیشگی (وزارت بهداشت) -_-

نوشته بود فردا بیرون نرید.

حالا ما چیکار کردیم؟ امروز رفتیم سیزده بدر!

کجا؟ تو حیاط خونه‌مون در جوار باغچه و گلدونا:

طلوع من

اون گوشه تصویر هم جوج هستن که مشاهده می‌فرمایید :دی

مریضی به در

غصه‌ها به در

استرس به در

ناامنی به در

الهی شادی به دلهاتون و آرامش به زندگیتون سرازیر شه

آمین :)

بازدید : 617
جمعه 15 اسفند 1398 زمان : 17:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

طلوع من

۱) یه نفر به من بگه راه فرار از خونه تکونی کدوم وره؟

از هر طرف که میرم این خونه تکونی سر راهم سبز میشه! O_o

سالی یه بار نداشتن خواهر رو خیلی احساس میکنم اون هم آخر ساله -_-

اصلا یه کثیفیایی توی خونه تکونی پیدا می‌کنی که در طول سال حتی یه بار هم ندیده بودیشون! :|

ولی میدونم روزی میرسه که دلم واسه این روزا تنگ میشه. پس قدرشو میدونم ^_^

Tolooeman.blog.ir

۲) این روزا دلم لک زده واسه رفتن به رستوران و کافی شاپ! حالا نه اینکه مواقع دیگه همیشه میرفتم‌ها! اما خیالم راحت بود هروقت بخوام میتونم برم.

۳) اگه اون یه باری که سهوا با دوستم دست دادم رو فاکتور بگیریم، دو هفته‌‌‌ای میشه که با هیچکس تماس فیزیکی نداشتم. که البته میشه این موضوع رو نادیده گرفت. ولی بغل نکردن مامانم رو نه!

Tolooeman.blog.ir

۴) سوال امتحانی: فاصله بین دو مسافر در صندلی عقب تاکسی چقدر است؟ (تاکید میکنم فقط دو نفر)

طلوع من

این حجم از کِش اومدن رو حتی پنیر پیتزا هم نداره! :/

بازدید : 654
دوشنبه 11 اسفند 1398 زمان : 7:57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

طلوع من

۱) یه خواستگاری داشتم که به نظر خیلی باادب میومد. از اونا که خیلی حرمت نگهمیدارن. وقتی بهش جواب رد دادم عکسای پروفایلش غمگین و پر از اشک و آه شد. عذاب وجدان گرفته بودم. تا اینکه یه مدت گذشت و دیدم پروفایلش پر شد از متنهای بی ادبی و فحش! با خودم گفتم خوب شد ردش کردم چقدر بی ادبه! واقعا نمیشه آدما رو راحت شناخت.

۲) اینکه ندیده و نشناخته صرفا بخاطر محل زندگی یه نفر بهش برچسب بزنن خیلی بی انصافیه. دلیل نمیشه چون یه شهر به یه خصلتی شهره شده، همه اهل اون شهر هم اون خصلت رو داشته باشن. وقتی هم بابت برچسبی که بهت خورده ناراحت میشی متهمت میکنن به بی اعصابی!

۳) آقایون! اگه واسه خواستگاری یه واسطه میفرستید، دقت کنید چه کسی رو به عنوان معرف خودتون تعیین میکنید. چون هر رفتاری که اون فرد داشته باشه، طرف مقابل از چشم شما میبینه. هر برخوردی داشته باشه به شما نسبت داده میشه. با خودشون میگن وقتی چنین آدمی‌داره اون پسر رو تایید می‌کنه پس معلومه اون پسر هم مثل همین آدمه!

و اینکه حتما اون واسطه از شما اطلاعات جامعی داشته باشه تا بتونه درست و کامل معرفیتون کنه. نه اینکه هر سوالی ازش می‌پرسن بگه نمیدونم!

۴) دلم تنگ است

برای کسی که نیست

برای آنکه هنوز ندیدمش

برای او که نمیدانم کیست

عنوان: دیگه باید چیکار کنم واسه به دست آوردنت؟

بازدید : 566
جمعه 8 اسفند 1398 زمان : 4:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

طلوع من

۱) فکر کنم امروز آسمون شهر ما مصاحبه کاری داشت! ازش پرسیده بودن چه توانایی‌هایی داری؟ و آسمون در جواب: ابری شد، بارونی شد، تگرگ ریخت، رعد و برق زد، برفی شد، باد زد، و در آخر هم آفتابی شد. همش هم طی سه چهار ساعت اتفاق افتاد!

۲) تو این شرایط که خیلی جاها تعطیله و از رفت و آمدهای غیرضروری باید خودداری بشه و باید تو خونه موند، چه کسی رو دیدید که یهویی و سرزده بره مهمونی؟ اون هم وسط بارون! اون هم ساعت ۹ شب! اگه شما ندیدید من دیشب تو خونه‌مون دیدم -_-

۳) داشتم از خودپرداز پول میگرفتم، بعد که کارم تموم شد کارتم رو به اندازه یه میلیمتر داده بیرون و میگه کارت رو بردار! هر کاری کردم نتونستم با دستکش بگیرمش. دستکشم رو درآوردم و کارت رو کشیدم اما مگه خودپرداز ول میکرد؟! آنچنان محکم کارت رو چسبیده بود که انگار دلش نمیومد پسش بده! هی من بکش هی اون بکش! آخرش ناخنم شکست تا تونستم کارتم رو بگیرم! :|

۴) مخاطب خاص این روزهای من شده وزارت بهداشت! که مدام بهم پیام میده، که به شدت نگران حالمه...

بازدید : 535
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 16:02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

طلوع من

عارضم به خدمتتون که به تازگی رفتم سر یه کار جدید. کلید محل کار رو فقط من و رئیس باید داشته باشیم. نگم براتون که چقدر داستان داریم با همین کلید!

سر جمع ده روز رفتم سرکار و تو این مدت کوتاه، شونصد بار کلید بین اعضای خانواده من و اعضای خانواده رئیس دست به دست شده! چرا؟ چون باید برای من کلید میساختن و هر بار یا یادشون می‌رفت یا کلید ساز نبود یا کلیدی که ساخته میشد مشکل داشت :|

حالا ببینید پروسه‌ی گردش کلیدی رو:

یه روز من کلید رئیس رو بردم خونه و فرداش داداش کوچیکم کلید رو برد داد به بابای رئیس

یه روز داداش رئیس اومد کلید رو از من گرفت

فرداش من رفتم کلید رو از بابای رئیس گرفتم

یه روز داداش بزرگم کلید رو برد برای خواهر رئیس

یه روز کلید رو به من تحویل دادن و ساعت ۲۲:۴۰ زنگ زدن و گفتن کلیدی که واسه خودشون ساختن کار نمیکنه و اون وقت شب رئیس و داداشش اومدن جلو خونمون و کلید رو ازم گرفتن

فرداش رفتم کلید رو از باباش گرفتم

یه روز کلید رو با آژانس فرستادم واسه رئیس. بعدش رفتم از باباش بگیرم که باباش یادش رفته بود کلید رو بیاره و خود رئیس اومده بود در رو باز کرده بود.

و من همچنان کلید ندارم -_-

بازدید : 678
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 16:02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

طلوع من

الآن یهو یه چیزی یادم اومد!

کلاس سوم راهنمایی بودم (که میشه هشتم فعلی) و ماه رمضون بود. اون شب توی مدرسه‌مون افطاری داشتیم. من با خودم یه ماگ برده بودم که تازه خریده بودیمش. البته اون موقع اسمش ماگ نبود و بهش می‌گفتن لیوان!

خلاصه این ماگ زرشکیمون رو گذاشته بودیم روی میز تا برامون چایی بیارن. یهو دست دوستم خورد به ماگ و افتاد شکست.

من خیلی خیلی ناراحت شدم و به دوستم گفتم اینو مامانم تازه گرفته بود و حالا من چی جوابشو بدم؟

دوستم عذاب وجدان گرفته بود.

بعد از افطار وقتی مامانم اومده بود دنبالم، دوستم زودتر از من رفته بود پیش مامانم و بهش گفته بود چه اتفاقی افتاده و عذرخواهی کرده بود. مامانم هم گفته بود هیچ اشکالی نداره و ناراحت نباش.

یهو دیدم دوستم با بغض اومد سمتم و گفت: خوش به حالت، چه مامان مهربونی داری

روز همه مامانای مهربون مبارک :)

+ برام عجیبه که چرا اون ماگ رو فراموش کرده بودم! شاید چون خیلی زود از دست دادمش

بازدید : 410
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 16:02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

طلوع من

۱- این پیام‌های بازرگانی تلویزیون کم رو مخ بود، حالا همه بازیگرا و ورزشکارا هم زدن تو کارش! خدا نکنه یه جوی وارد بشه، همه رو باهم میگیره :/

۲- می‌خوام موسیقی رو شروع کنم و به سرم زده سازی که رد کردم رو پس بگیرم :|

۳- ولنتاین خود را چگونه گذراندید؟

در خانه درحالیکه کیک تولد دیشب را میل نمودیم (خب که چی؟) o_O

۴- خدارو شکر سرم گرم خوندن شد و حواسم پرت شد و ذهنم از گلاویزی با فکر و خیال آزاد شد! -_-

۵- به روز ترین تیکه سال هم به ما انداخته شد:

طلوع من

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 18
  • بازدید کننده امروز : 16
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 19
  • بازدید ماه : 143
  • بازدید سال : 495
  • بازدید کلی : 23063
  • کدهای اختصاصی