loading...

طلوع من

کلبه کوچولوی من

بازدید : 654
چهارشنبه 6 خرداد 1399 زمان : 9:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

طلوع من

از خونه رفتیم بیرون. دیدم جلوی در پر از ملخه! با جیغ دویدم و ازشون دور شدم. از پیچ کوچه گذشتیم. زیر تیر چراغ برق، ملخ بود که میپرید! هر کاری کردم نتونستم پامو جلوتر بذارم.

گفتم من میترسم. گفت کاریت ندارن بیا. گفتم کلید رو بده من برگردم. گفت مسخره بازی درنیار. گفتم نمیتونم بیام.

منو گذاشت و رفت.

این وقت شب تنها موندم وسط کوچه. اگه برمیگشتم هم وضع همین بود. جلوی در و حتی توی خونه هم ملخ بود. نه راه پس داشتم نه راه پیش. زدم زیر گریه...

تا اینکه مامانم اومد و منو رسوند خونه و ملخا رو کشت و همه در و پنجره‌ها رو بستیم.

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 18
  • بازدید کننده دیروز : 16
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 144
  • بازدید سال : 496
  • بازدید کلی : 23064
  • کدهای اختصاصی